کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

برای مامانای تک فرزند

تک فرزندی من نی نی رو دوست ندارم! حسادت امری است طبیعی که حتی در بین کودکان نیز بسیار نمود پیدا می کند. به خصوص هنگامی که والدین صاحب فرزند دوم می شوند، این حسادت در فرزند اول که تاکنون بر پدر و مادر خود حکمرانی می کرده و تمام توجهات به سمت او بوده است، خود را بیشتر از هر زمان دیگری نشان می دهد. کودک از یک طرف از اینکه موجود کوچک عروسک مانندی تحت عنوان خواهر یا برادر به جمع خانوادگی شان اضافه شده است احساس خوشحالی می کند؛ اما از طرف دیگر وقتی می بیند تمام توجهی که قبلا تنها صرف او می شده است، اکنون باید با فرد دیگری نیز تقسیم گردد، ناراحت شده و شروع به لجبازی و آزار و اذیت کودک می کند. به طوری که برخی از این ...
29 بهمن 1390

کیمیا و آجی

سلام کیمیاجانا خوب چشمت روشن آجی رو دیدی امروز آجی ساعت دو ونیم از پیش شما اومد مشهد. جونم برای گل دخترم بگه که شما دیروز وقتی آجی از راهیان نور برگشته در ایستگاه راه آهن اندیمشک منتظر شدید تا آجی برسه وهمدیگه رو ببینید بعدهم شما نازدختر که خیلی دوست داری بیای مشهد با کلی گریه که من میخوام برم مشهد پیش عمه عسل واصلا گوش نمیکردی که مامان وبابا میگفتند که  نه ما باید فعلا تا یکماه دیگه اینجا هستیم بعدمیریم . بالاخره بابا شمارو با کلی گریه ی شمااز آجی جدات کردن وتورو بردند خونه . امروز که فیلم گریه وداستان تمایل شدید تورو برای آمدن به مشهد دیدم کلی دلم سوخت اشکالی نداره عزیزم انشاالله تایه ماه دیگه اینجای...
19 بهمن 1390

گفتگوی من وکیمیا

من:درینگ درینگ اونور خط :یک دختر با ناز وادا بع.............له من:سلام عزیزم کیمیا:سلام عمه عسل تجایی؟ من:خوبی؟توتجایی؟ کیمیا بع...له خوبم من:چکارمیکنی؟ کیمیا:من بازی.عمه عسل!!!!!!!!!!!! من:بعله نانازم کیمیا :عمه عسل بیا خونه ی ما من:بیام چکار؟ کیمیا بیا بامن بازی... من:باشه کارامو بکنم میام کیمیا:عمه عسل کارنکن بیادیگه!! من:باشه آجی از دانشگاه بیاد غذا بخوریم میایم کیمیا:نه عمه عسل آجی نیاد شما ت ..........یایی بیا من :باشه برم بلیط بخرم کیمیا:عمه عسل با ماشین شما بیا من:آخه راه دوره کیمیا :اومدی؟ من:باشه چشم میام چندلحظه سکوت بین هردو طرف .... ...
16 بهمن 1390

باز باران با ترانه

سلام جانا یکهفته است که قراره باهمکارابریم بیرون این برف وبارون زیباهم همچی قشنگ میزنه تو پرهمه مون بازمیگیم خدایاچرابرف وبارون نمیاد وقتی هم که میاد اینا ایجور اوجور وازپشت پنجره که نگاه میکنیم قندتودلمون آب میشه که کاش تو دخترطلا نازداربلا اینجابودی ومیرفتیم زیربارون .می خوندیم بازباران با ترانه باگهرهای فراوان میچکد بربام خانه یادم آید.......................... ...
15 بهمن 1390

برای همه ی نی نی ها

کیمیاجانا! سلام برای همه ی نی نی ها نوشتم نه فقط برای تو .که مامانا بخونن برای عادت دادن خردسالان به نظم باید دو چیز را کاملا به آنها تفهیم کرد :     برای عادت دادن خردسالان به نظم باید دو چیز را کاملا به آنها تفهیم کرد : الف)  چه رفتاری ناپسند است . ب)  چه رفتاری پسندیده است و می توان آن را جانشین رفتار ناپسند کرد . **  مقررات انضباطی باید قاطعانه وضع شوند . مقرراتی که با شک و تردید و بی تجربگی وضع شود در کودک مقاومت ایجاد می کند و بین او و شما حالت مبارزه پدید می آید . **  هنگام برقراری نظم برای کودک خردسال هرگز به او دستور ندهید بلکه تقاضایتان را به صورت پیشنهاد با او ...
15 بهمن 1390

نصایحی برای آینده ات

کیمیای عزیزم سلام باز هم برایت نصیحت دارم شاید بگویی چقدر نصیحت اما بدان که انسان هرچه قدر هم که بزرگ و دانا باشد باز هم نیاز به پند و اندرز دارد حتی خود من انشاءالله وقتی که خودت دانا و دانشمند شدی به این نکته پی می بری که آدمی هر چه قدر که بداند باز هم می فهمد که کم میداند.بنابراین این نکته ها را می نویسم که اینان پندهایی کوچکی هستند در دریای بزرگ زندگی *حتی اگه شب رو دیر خوابیدی ، صبح زود بیدار شو ! *زیر بارون راه برو ، نترس از خیس شدن ! *هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش ! *توی حموم آواز بخون ، آب بازی کن ، چه اشکالی داره ؟! *بی مناسبت کادو بخر ! بگو این توی ویترین برای تو بود ! *در ...
9 بهمن 1390

مرور خاطراتم با تو

کیمیاجونم سلام امروز به یاد بچگیهایم آدامسم راقورت دادم اما صدای کسی در نیامد به یاد کودکیم کفشم را بر عکس میپوشم شاید کسی اشتباهم رابگیرد کسی در این نزدیکی ها نیست به یاد آن روزهای فراموش نشده با یک روسری ویک بالش برای خودم عروسکی درست کردم ولی لذت بازی کردنش مثل آن روزها نبود به یاد آن وقتها دمی ماش درست کردم که وقتی ازمدرسه میامدیم بوی خوش آن از توی راه پله ها به مشام میرسد ولی نه آن بو نبود می خواهم چکمه ی پلاستیکی مشکی نه قرمز که نه آبی بپوشم ودر برفها راه بروم ولی برف سنگین آت دوران نیست میخواهم زیرپله کرسی بنشینم ومشقهایم را با قلم فرانسه بنویسم وصدای ناله ی دلخراش قلم را بر روی ک...
1 بهمن 1390
1